عاشق نبودی تو
عشق تلخ سعید و پروین
برچسب:, :: :: نويسنده : سعید کرد
من چقد خوشبختم که به او دل دادم
نیمکت کنار فواره ی نور
دورمون پرنده ها بودن و عشق
هــمـه ی ِ قـراردادهــا را کـه روی کـاغـذهـای بـی جـان نـمی نویسنـــــــد ! شـکـسـتَنـشـان یـک آدم را مـی شـکند !!
برچسب:, :: :: نويسنده : سعید کرد
من یقین دارم که برگ ،
کاین چنین خود را رها کردست در آغوش باد ،
فارغ است از یاد مرگ !
آدمی هم مثل برگ ، می تواند زیست بی تشویش مرگ ،
گر ندارد همچو او آغوش مهر باد را ،
می تواند یافت لطف :
«هر چه باداباد را »
برچسب:, :: :: نويسنده : سعید کرد
کــــــــــــاش میدانستی قـدر اشک هایم را کاش عشقم را و تنها آرزویم را می شنیدی کــــــــــــاش تعداد اشکهایم را می شمردی تــــا دریابی عشق کیلویی است یا دانه ایی! عشق نـــــــــــــه کیلویی است و نه دانه ای. عشق نـــــــــــــــــــه منطقی است و نه عقلی. عاشق تنـــــــها میداند عشق از جنس چیست؟ و من خوب میدانم عشق از قلب است، عشق احساس است کــــــــــــــــاش یک بار هم مرا درک می کردی ای عشق! من معتقدم که هر کسی در زندگی یکبار عاشق می شود ولی چگونه می توان دریافت که کدامین احساس عشق است و کدامین هوس؟! تنها عشقی را می توان پاک دریافت که به کمک آن به پروردگار جهانیان نزدیک شد پس ملاک عشق نزدیکی به خداست نه دوری پس اگر با عشق از خدا دور شدی دریاب که هوسی بیش نیست. گفت دوستت دارم و آهسته رفت گفت عشقم بودی و آهسته رفت عمر من بودی چه کردی با دلم گفت عمرم بودی و آهسته رفت شور تو باقی بماند در دلم گفت هستم تا ابد ، آهسته رفت ! باورش سخت است که این مهرآفرین با همه دردم مرا تنها نمود ، آهسته رفت
او که نامش ماندگار ، عشقش هزار ، او که رویایش همیشه برقرار
با هــزارن آرمان و آرزو ، آهسته رفت
زندگی بال و پرت را میزنم ! زندگی روزی رگ خود میزنم ! زندگی از من چه میخواهی بگو !!!
آنکه روزی داده بودی ، عاقبت آهسته رفت ! من که مهرم را به پایش ریختم من صداقت ریختم من محبت ، من غرورم را به دار آویختم !
پس چه میگویند ؟ که گر مهری کنی مهرت دهند ! کو ؟ کو که گوید ؟ از محبت خارها گل میشوند ؟ او که روز زادنش مجنون نبود او به چشم دیگران مظنون نبود همچو مجنوند هزارانش چو من تا به دست روزگار ، خل میشوند !
بر دلم زخمی زدی ای کاش خنجر می زدی ای کاش این شعر مرا یا نه ، افکار مرا یا که از سر تا به پا ، جان مرا
آری تو آتش میزدی ! ! !
خواند این شعر مرا سر در گریبانش سپرد خم به ابرو و تبسم بر لبش از پیش من ، آهسته رفت ! ! !
می خواهیم برویم باید برویم که رفتن تمام غایت و مقصد ما است. و رفتن را برای ما رقم زده اند. رفتن تنها چاره و تنها چیزی است که در دست ما بر می آید. و این تمام غایت خلقتمان است. می رویم چون اگر بمانیم مرده ایم می رویم چون اگر نرویم هیچ کسی رفتن را نمی فهمد و هیچ کس راه نمی افتد. می رویم چون خدا خودش گفته مسافر مقصد من راهش هموار است و مقصدش نزدیک.
|
آخرین مطالب آرشيو وبلاگ پيوندها
نويسندگان |
||||||||
![]() |